top of page
دوره ۱۲ جلسه‌ای الهام بیژند: تحول عمیق، بازیابی از ترومای پیچیده و رهایی از الگوهای مخرب

(VIP)

 تولد دوباره

رویش اصالت،  آغاز همون "من" که هیچ‌وقت فرصت حضور نداشت

دوازده جلسه  50 دقیقه ای 
دوره ۱۲ جلسه‌ای الهام بیژند: تحول عمیق، بازیابی از ترومای پیچیده و رهایی از الگوهای مخرب

در دوازده جلسه چه اتفاقی می‌افته؟

پاسخ‌های تروما را از سطح رفتاری، احساسی و بدنی بررسی و رمزگشایی می‌کنیم ، فریز، فایت، فاون، فرار؛ اما نه فقط در تئوری، بلکه در لحظه‌های روزمره‌ای که زندگی‌ات را شکل داده‌اند.

الگوهای تکراری در روابط، مخصوصاً در خانواده یا رابطه عاطفی، ریشه‌یابی می‌شن — چرا مدام نقش نجات‌دهنده، قربانی یا فراموش‌شده رو بازی می‌کنی؟

با تمرین‌های اختصاصی و دقیق، باورهای مرکزی مثل «من کافی نیستم»، «من دردسرم»، «اگر خودم باشم، کسی نمی‌مونه» رو شفاف، لایه‌به‌لایه باز می‌کنیم و بازنویسی می‌کنیم.

مدیتیشن‌های عمیق و علمی، با تکنیک‌های EMDR و تصویرسازی عصبی، کمک می‌کنن نه‌تنها ذهن، بلکه بدن و سیستم عصبی‌ات هم کم‌کم به «امنیت» و «حضور» برگرده.

ذهن تحلیلی و بخش هوشیار مغز رو فعال می‌کنیم ، برای اینکه از تکرار در لحظه، عبور کنی و بتونی تصمیم‌هاتو از جای آگاه و انتخاب‌گر بگیری، نه از زخم.

اهمال‌کاری، بی‌انگیزگی یا بلاتکلیفی رو از سطح رفتاری به سطح ریشه‌ای می‌بریم. بررسی می‌کنیم چرا بعضی تصمیم‌ها نیمه‌کاره می‌مونن و چرا بخشی از تو، ناخودآگاه جلوی حرکتت رو می‌گیره.

تصویر نادرست و تحقیرآمیزی که در سال‌های طولانی شکل گرفته، کنار می‌ره و تصویر اصیل، زنده و انسانی خودت رو با تمرین‌های مرحله‌ای و ایمن بازسازی می‌کنی.

و در نهایت، برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری خواهی داشت ، اما نه از روی بایدها، بلکه براساس چیزی که واقعاً از دل تو می‌جوشه. تو در این مسیر، تنها نیستی. من همراهت خواهم بود.

هر جلسه، نه یک گفت‌وگوی ساده، بلکه یک لایه‌برداری عمیق، یک بازگشت تدریجی به خودت، و یک مرحله‌ی قابل لمس در مسیر بازسازی توئه.

- اگر حس می‌کنی هیچ‌چیزِ بیرونی دیگه تسکینت نمی‌ده،
-اگر با وجود تمام تلاش‌هات، هنوز یک صدای همیشگی توی سرت می‌گه "من کافی نیستم"
-اگر بارها خودت رو در روابط، شغل یا انتخاب‌هایی دیدی که انگار تکرار دردهای قدیمین و هربار بهشون برمیگردی
- و اگر گاهی حتی نمی‌دونی دقیقاً چی می‌خوای، ولی می‌دونی که این وضعیت، "زندگی کردن" نیست...

می‌فهمم. از ته دل می‌فهمم.


نه فقط چون مطالعه کردم، نه فقط چون چندین سال با آدم‌های زیادی روی این زخم‌ها کار کردم…
بلکه چون من هم از دل همین خاکستر، راه پیدا کردم. و حالا این مسیر برای من روشن و زنده است.

شاید از بیرون کسی متوجه نشه.
شاید حتی خودت هم گاهی تردید کنی که "نکنه من زیادی حساس‌ام؟ زیادی فکر می‌کنم؟"

ولی یه چیزی درونت هست که می‌دونه...
این دردها واقعی‌ان. این خستگی، این تکرار، این بی‌صداییِ مداوم — همه واقعی‌ان.

وقتی ازت تعریف می‌کنن ولی تو باور نمی‌کنی.
وقتی توی رابطه‌ای هستی اما همیشه یه ترسی هست که نکنه باز هم رها شی، مقایسه شی، یا نادیده گرفته شی.
وقتی مادرت، پدرت، خواهر، یا شریک زندگی‌ت یه چیزی می‌گن، یه نیش پنهان، یه دستکاری روانی، یه نگاه تحقیرآمیز 
و تو نمی‌تونی جواب بدی. قفل می‌شی. یا خودتو مقصر می‌دونی.

یا از اون بدتر: بعدش تا ساعت‌ها و روزها صدای اون جمله توی سرت می‌پیچه و تموم نمی‌شه.

وقتی نمی‌تونی «نه» بگی.
وقتی وقتی‌که باید استراحت کنی، خودتو هل می‌دی.
وقتی به‌جای خودت، درد دیگرانو در اولویت می‌ذاری چون یه‌جایی یاد گرفتی «نیاز داشتن» یعنی «خطر» ، «یعنی خودخواهی»
وقتی توی آینه نگاه می‌کنی و نمی‌دونی دقیقاً کی هستی، یا چه چیزی واقعاً از دل توئه و چه چیزی حاصل سال‌ها نقش و توقع و ترس.

اگه این‌ها رو خوندی و دلت لرزید 
بدون که تنها نیستی. و بدون که تنها نمی‌مونی.

این یک دوره‌ نیست. این یک دعوت جدیه

اگر توی وجودت حتی ذره‌ای احساس می‌کنی که وقتشه
از زنده‌مانی به زیستن برگردی...
از قانع شدن به نجات‌یافتگی، برسی به حضور واقعی...
و از صدای تحقیرآمیز درون، برسی به صدای آرام اما قاطع خود اصیلت ، این پیام دعوت برای توئه.

تو خودت کدوم رو انتخاب می‌کنی؟
ادامه‌ی چرخش توی زخم‌های آشنا؟
یا ایستادن، نگاه کردن، و قدم اول برای بازگشت به خود اصیلت؟


این رویش حقیقی و شدنیه، من در این مسیر بودم و  همراه زیادی نازنین هم بعنوان کوچ دراین مسیر راه رفتم، و امروز از تو دعوت میکنم چون زمانش رسیده.

$1490

فقط ۴ نفر در ماه – چون شما لایق شایسته‌ترین همراهی را هستید.

داستان موفقیت شما

آزاده  44 ساله - دوسلدرف

برای من زندگی همیشه مجموعه‌ای از تصمیم‌های نصفه‌نیمه بود. کار، رابطه، حتی چیزهایی مثل تفریح و لباس پوشیدن، بیشتر از اینکه از دل خواستن بیان، از ترس اشتباه کردن یا راضی نگه داشتن دیگران می‌اومدن. تا مدت‌ها فکر می‌کردم این حالت، اسمش سازگار بودنه.
اما احساس خفگی، اضطراب های شدید  خیلی اذیتم میکرد.نه‌فقط نمی‌دونستم چی می‌خوام، حتی نمی‌دونستم کی دارم تصمیم می‌گیرم و کی دارم فقط تکرار می‌کنم.  توی جلسات متوجه شدم من اصلا نمیدونم من کی هستم، هنوز وقتی فکر میکنم چطوری من با تمرینات تونستم خودم را کشف کنم باورم نمیشه.  اولین باری که توی مدتیشن خودم را در آغوش کشیدم شاید یکی از قشنگترین لحظه های زندگیم بود. من هنوز در مسیر شفا هستم چون آسیب زیاد دیدم ، اما الان خودم را میشناسم یاد گرفتم چطور به وجود خودم و نیازهام واقف باشم.

محمدهادی 56 ساله-  کالیفرنیا

روابط برای من همیشه پر از ملاحظه و احتیاط بودن. طوری رفتار می‌کردم که کسی ناراحت نشه، طوری حرف می‌زدم که فضا سنگین نشه، و همیشه طوری سکوت می‌کردم که کسی ازم فاصله نگیره. اما ته همه این ملاحظات، یه خشم پنهان بود. یه احساس استفاده شدن، دیده نشدن، له شدن زیر بار خواسته‌ی دیگران. توی این دوازده جلسه، انقدر ظریف با خانم بیژند جلو رفتیم  و بقول خودش کشف کردیم  تا فهمیدم من صبور نبودم من خودسانسوری قوی داشتم بخاطر ترس از قضاوت، برای ترس از نابودی و بالاخره  برای اولین بار تونستم بفهمم چی می‌خوام، و اجازه بدم اون خواسته‌ بدون احساس گناه، توی رابطه حضور داشته باشه. حالاتوی مواقعی که  همه‌چی آروم نیست، دیگه خودم رو حذف نمی‌کنم تا آرامش ظاهری حفظ شه. حضور دارم، حتی وقتی  راحت نباشه.  دخترم بهم گفت این قشنگترین حالی که من ازت میبینم از وقتی بچه بودم.

ساناز 41 ساله - سوئد

در لحظه‌هایی که اتفاقی ناراحت‌کننده می‌افتاد، من نه گریه می‌کردم، نه واکنش نشون می‌دادم فقط خشکم می‌زد. همه‌چی توی ذهنم به صحنه آهسته تبدیل می‌شد ولی نمی‌تونستم هیچ کاری کنم. این حالت برای سال‌ها باهام بود. من حتی از آدما فاصله میگرفتم چون نمیتونستم عکس العمل داشته باشم.  در جلسات کوچینگ متوجه شدم اسم این پاسخ تراما یخ زدگی هست. الهام خیلی صبور و مهربان هست و بهم کمک کرد که آرام آرام دلایل این یخ زدگی را بفهمم،   من تمرینات ام دی آر را خیلی دوست داشتم خیلی بهم احساس آرامش میداد.  من الان یخ نمیزنم، یاد گرفتم شرایط تنشزای الان با شرایطی که باعث به وجود آمدن یخزدگی در من شده یکی نیست. من یاد گرفتم چطور عکس العمل درستی داشته باشم.   

بینام 38 ساله  - انگستان

​​

من برای مدت طولانی، حتی وقتی چیزی خوب پیش می‌رفت یا کسی باهام مهربون بود، یه نگرانی عمیق ته دلم می‌موند. انگار نمی‌تونستم به حس خوب اعتماد کنم. دائم منتظر بودم یه چیزی خراب شه یا یه حرف پنهانی بعدش بیاد. نمی‌دونستم این حالت از کجا میاد، فقط خسته‌م می‌کرد.بین تمرینات یهو یک خاطره ای بیرون زد که انگار من همیشه ازش فرار میکردم، البته الهام خانم به من گفت من برای درمان اثرات ناشی از اون خاطره حتما به یک تراپیست نیاز دارم، من در بچگی مورد تجاوز یکی از افراد فامیل قرار گرفته بودم اما یادم رفته بود. به خواسته خودم خانم بیژند در مسیر تراپی و درمان کوچ من باقی موندن، من آرامشم، اجازه دریافت مهربانی، حتی مهربانی با خودم را مدیون جلسات کوچینگ ایشون و مدیتیشن های بینطیرشون هستم.  الان دارم تمرین اعتماد میکنم، به قول ایشون "از ده بار نه بار اعتماد نمیکنی و یکبار اعتماد میکنی" تمریناتت را ادامه میدی دفعه بعد هشت بار اعتماد میکنی و بالاخره سیستم عصبیت یاد میگیره همه رفتارهای مهربانانه تهدید نیستند." و  من یاد گرفتم برای هر باری که میتونم شرایط را آگاهانه بسنجم به خودم آفرین بگم و بپذیرم من یک قدم موفق داشتم. 

پریسا 35 ساله - کانادا

من هیچوقت تا قبل از این 12 جلسه نتونستم هیچ کاری را تموم کنم. تنهاکار تمام شده من مدرک فوق لیسانسم بود.
و همیشه فکر میکردم و بی عرضه هستم، تنبلم ، بی خیالم خیلی چیزا به خودم میگفتم.  و جالب اینجا بود که هیچکدام از اینا نبود جز احساس عدم ارزشمندی که داشتم. من خانواده خیلی سردی داشتم و تقریبا هیچ چیز از طرف خانوادم در کودکی من دیده نشد. و من نمیدونستم که همین در من الگوی  مخرب به وجود آورده.

من خودم روانشناسم، یک مشاور  اما هرگز تمرکزی روی ترامای پیچیده نداشتم. تمرینات الهام عالی بود، به عنوان یک روانشناس لذت بردم از کار کردن باهاش، من که گاهی بهش میگفتم تو میتونی ذهن خوانی کنی چون کاملا با بررسی تمرینات میرسید و متدهای الهام را هم خیلی تایید میکنم خیلی بجا از همه چیز استفاده میکنه و گره تنبلی من باز شد. 

نازنین 40 ساله - آمریکا

روز که من جلسه کوچینگ را با الهام شروع کردم، ازش خواستم یک کاری کنه من دیگه با هیچکس وارد رابطه نشم، من  همیشه وارد رابطه های به شدت آسیب زننده میشدم. پولم را از دست دادم، دوستانم را از دست دادم، سلامت بدنم را از دست دادم.  و تنها خواسته من این بود کلید عاشق شدن در من خاموش بشه.

ما تمرینات زیادی داشتیم،  تا من متوجه شدم من دارم نسخه برعکس بابام را انتخاب میکنم، بابای من یک مرد منفعل بود و نه عصبانی میشد نه حرفی میزد. و متوجه شدم من همیشه سمت مردهای کنترلگری کشیده میشم که کاملا برعکس بابام عمل میکنن.  من با الهام جان به خواسته خودم  سه تا دوره  برداشتم چون دیگه از اواسطش من به اکتشافاتی رسیده بودم که حسم را نسبت به خودم تغییر داده بود.
ما آرام آرام روی الگوها کار کردیم،  تمرینات خودشفقتی که با مخلوط کردن با متدهای دیگه خاصش هم میکرد، باعث شد من انقدر نسبت به خودم آگاهی پیدا بکنم که کنترل خشم کس دیگه به من حس ارزشمندی و زنده بودن نده. و بعد از تقریبا یکسالی که ما همراهی هم بودیم، من وارد یک رابطه درست شدم، رابطه از جنس درست.

حسین 29 ساله - استانبول

زندگی من بیشتر توی ذهنم اتفاق می‌افتاد. دائم فکر، تحلیل، بازسازی گفتگوهای قدیمی، پیش‌فرض‌های آینده. بدنم فقط یه وسیله بود برای انجام کارهایی که باید انجام می‌دادم. اما تهش همیشه یه حس بی‌قراری بود که با هیچ استدلالی آروم نمی‌شد. این مسیر برای من بازگشت به بدن بود. به حضور، به نفس، به لحظه. فهمیدم چقدر از خودم بریده بودم، فقط برای اینکه بتونم دردها رو مدیریت کنم. حالا هنوز همه‌چی آروم نیست، ولی وقتی می‌رم توی آشفتگی، اون رو فقط با فکر جواب نمی‌دم. یه بخشی از من هست که حالا می‌تونه بمونه، حس کنه، و از درون راه پیدا کنه.

راضیه 45 ساله - واشنگتن

دلیل اینکه من با خانم الهام جلسات کوچینگ برداشتم شباهت شرایط زندگی ایشون با من بود. من یک مادر خودشیفته پنهان نمایشی داشتم، که خودشیفتگی کلینکال تشخیص داده شده بود. 

من و برادرم به شدت آسیب دیدیم، بابای غایبی هم داشتم وقتی هم بود خسته بود داد میزد. 

و من در بزرگسالی دچار وابستگی شدید و همیشه درگیر راضی کردن دیگران بودم و متاسفانه صدمه زدن به فرزندان خودم.  در این جلسات احیا، من خود واقعیم را از زیر خاک صدماتی که دیده بود کشیدم بیرون. 

من خود واقعیم را در آغوش کشیدم، خود واقعیم را بو کردم، زخم هاش را دیدم. الان تقریبا یکسال هست که من با الهام نازنین دارم میرم جلو. حال مهرطلبیم تقریبا از بین رفته، اما مهربانیم باقی مانده ،این درس بزرگی بود که من از این جلسات گرفتم من دوستدارم مهربان باشم و همیشه میترسیدم برم برای درمان و دیگه نتونم مهربان باشم. و اینجا فهمیدم من میتونم همچنان مهربان باشم همچنان کمک کنم بدون اینکه مهرطلبی داشته باشم.
امروز میبینم که فرزندانم هم در کنار من راحتتر هستند چون من بخاطر خوشحالی دیگران بهشون صدمه نمیزنم و بی ارزششون نمیکنم.  الهام جان این جلسات به من موجودیتی را بخشید که حتی من نمیدونستم وجود داره.

اگر امروز هم به این دعوت نه بگی ، مجبوری این چرخه درد و سردرگمی را ادامه بدی، الان زمان انتخاب دوست من

فقط ۴ نفر در ماه – چون شما لایق شایسته‌ترین همراهی را هستید.

bottom of page